نقدی بر نظام علمی حاکم بر کشور (1)
ساختار علمی حاضر در کشور از نقطه نظرات بسیاری دچار آسیبهای جدی است. این مشکلات سبب شده است که نهضت نرم افزاری و تولید علمی، مرتبط با جامعه و صنعت و متناسب با نیازهای روز مردم شکل نگیرد. اما از طرف دیگر «نحوه تولید علم» در نظام غربی سبب پویایی و گسترش فرهنگ و اعتقادات آنها در جوامع دیگر شده است. نکتهای که در تولیدات علمی غربی وجود دارد، انقطاع ماهوی آنها از عالم غیب و خدامحوری است اما از نظر سبک تولید علم برای کشور ما بسیار آموزنده هستند.
سعی خواهیم کرد در 5 قسمت نظام علمی کشور را به نقد و چالش بکشیم و امیدوار باشیم به اصلاح آن.
منتظر نظرات دوستان جهت تکمیل هر کدام از این عناوین هستم.
شبکهای کار کردن
یکی از مشکلات اساسی حاکم بر فضای علمی کشور این است که افراد سعی دارند تمامی مراحل تولید علم از مباحث ابتدایی و مقدماتی تا تولید و عرضه به اجتماع را خود انجام دهند. به عنوان مثال یک فرد در حیطه علوم انسانی سعی دارد که فلسفه، فقه، اخلاق، اقتصاد، فسلفه غرب و… را خود به تنهایی مطالعه کرده و در اندیشهپردازی استفاده نماید. یا در حیطه علوم پزشکی در یک پروژه تحقیقاتی از مطالعات علوم پایه تا کاربرد بالینی و طراحی مطالعه و ... را خود به تنهایی انجام می دهد و نگاهش به دیگران صرفا به عنوان نیروی کار هست!! و نه نیروی فکری و علمی.
اما در میان اندیشمندان و محققان غربی کمتر کسی را میتوان یافت که در رشته خود بر تمام حیطههای مرتبط مسلط باشد.
به بیان دیگر در سیستم غربی نظریهپرداز یک سری پژوهشهای علمی را پیش فرض قرار داده و یک سیر فکری را در رشته خود بسط میدهد. این مساله سبب میشود که گام بعدی پژوهشهای سابق را انجام دهد نه آنکه آنها را بازخوانی و از نو تئوری پردازی کند. پس در واقع مباحث مکمل هم هستند و نه موازی یکدیگر.
برای مثال تحقیقات انجام شده در یک موضوع مشخص تحقیقاتی را در نظر بگیرید،-مثلا دیابت-ما به جای اینکه در تحقیقات دیابت خود نظریه پردازی کرده و یک راه مشخصی را برای پژوهش هایمان معین کرده باشیم صرفا به صورت گلخانه ای مشغول مطالعه و تحقیقات در این زمینه ایم.نه بین مراکز تحقیقاتی ارتباط شبکه ای برقرار هست نه بین محققین.نتیجه این می شود که هرکدام از محققین ما بعد سالها تلاش و پژوهش می شوند تکمیل کننده پازل یک نظریه پرداز غربی.کارهایمان به هم پیوستگی معنا داری ندارد و در جامعه می شنویم فلان مقدار مقاله چه مشکلی را از کشور حل کرده است؟!.البته ما در کشورمان حتی در انجام کارهای گروهی مشکل داریم و تا زمانی که این مشکل حل نشود نمی توانیم بحث شبکه سازی را به سرانجام برسانیم.
نتیجه نهایی چه می شود؟بعد ده سال می بینیم پنج هزار مقاله(فی المثل) تولید کرده ایم در زمینه دیابت و بیش از 10 میلیون دلار هزینه کرده ایم ولی حرف جدیدی در دنیا نزده ایم و صرفا پیرو و دنباله رو دیگران بوده ایم اما یک کشور کوچک اروپایی مثل سوئد (فی المثل) در همان ده سال دویست مقاله تولید کرده و 5 میلیون دلار هزینه کرده اما به این نتیجه رسیده که برای مثال در نژاد اسکاندیناوی به دلیل حضور ژن فلان شیوع دیابت بالاتر است و رژیم غذایی مردم این کشور یک عامل محیطی تقویت کننده است.پس با توجه به این نتایج سیاستگذاری می شود در دیابت و مردم اثرات تحقیقات علمی را ناخودآگاه متوجه می شوند.و اما ما در ادامه چون دوباره روال کار را یاد نگرفته ایم شروع می کنیم به بررسی همان ژن در نژاد ایرانی!!!!!!
..................................................................................................................................
پی نوشت:
البته در همین ابتدا ممکن است چند سئوال پیش آید:
1) انقطاع ماهوی علوم تجربی (که علوم پزشکی هم در زمره این علوم قرار دارند.) از خدا محوری چه مفهومی دارد؟
در پاسخ باید گفت که جواب کامل این سئوال را باید در مباحث «فلسفه علم» جستجو کرد ولی به طور خلاصه این گونه می توان بیان کرد علوم امروزی در نتیجه رنسانس و انقلاب صنعتی به این حد از بلوغ رسیدند و تا این حد رشد کردند و رسانس در نتیجه یک شورش علیه دین محوری افراطی و سیاه حاکم بر اروپای قرون وسطایی بود و ناخودآگاه پایه های اعتقادی رشد علمی بر دین گریزی بنا گردید.عبارتی در فلسفه وجود دارد که جهت حرکت هر محرکی به ذات آن محرک بستگی دارد، زمانی که ذات علوم جدید بر علیه دین بنا گردید (خودآگاه یا ناخودآگاه) به داده هایی اهمیت داده شد که ردکننده گزاره های خدا محوری بودند و در نتیجه این فرآیند علم سکولار متولد شد. علم سکولار بسته به حوزه تحت نفوذش و میزان اثرش، اثرات مختلفی را در جوامع ایجاد کرد. برای مثال در علومی مثل «ریاضیات محض» زیاد موثر نبود چون برای مثال انتگرال گرفتن که مبانی فکری و اعتقادی که ندارد صرفا یک عملیات ذهنی است که داده ای را به نتیجه ای ختم می کند اما همین علم سکولار در بحث های «اقتصادی» منجر به برپایی نظام های مبتنی بر ربا شد یا نظام های سرمایه داری را سازمان دهی و تئوریزه کرد. برای ملموس تر شدن بحث فرض کنید علم سکولار در بحث های جراحی تاثیر جدی نداشت، چرا؟ چون بیشتر مبتنی بر تکنیک هست ولی در رابطه با علومی مثل روانشناسی و روانپزشکی اثرات شگرفی را وارد کرد و آموزه های ضد خدایی خود را بر روح و روان انسانها تحمیل کرد.(بحث مفصل و فرصت کم) به عنوان مثال آخر دو نوع نگاه را به پزشکی (بدون تایید یا تکذیب هر کدام) در نظر بگیرید:
پزشکی مدرن: که جزئی نگر و انسان را متشکل از سیستم ها می بیند و در نتیجه آن چندین ده رشته تخصصی و فوق تخصصی برای رسیدگی به آن تشکیل می شود.
پزشکی هومیوپات: که کلی نگر است و انسان را به صورت یک کل می بیند که انسان را بر خلاف پزشکی مدرن یک موجودی نمی بیند که چند سیستم کنار هم قرار گرفته و انسان تشکیل شده بلکه انسان را یک کل می بیند که سیستم های مختلفی در زیرمجموعه آن قرار دارند.در اثر همین نگاه در درمان به روش هومیوپاتی، فرد معالجه کننده یک فرد می شود و آن هومیوپات هست.
و نتیجه آن اینکه یک پزشک هومیوپات توانایی تشخیص یک سنگ کلیه را ندارد و پزشکی مدرن در تشخیص یک مشکل گوارشی بعد انجام همه اقدامات و روش های تشخیصی ناتوان هست و آن را مرتبط با اعصاب بیمار میداند و غیره
می بینید که یک رویکرد ساده در نگاه به انسان چه نتایج متفاوتی به بار می آورد.
در انتها ذکر این نکته هم مناسب هست که فلسفه حاکم به پزشکی امروز، مبتنی بر نظام فکری «دکارت» هست.
2) چگونه تولید علمی غرب منجر به گسترش فرهنگ غربی می شود؟
پاسخ به این سئوال هم مفصل است ولی به طور خلاصه از روش های گوناگون این فرهنگ غربی وارد می شود ولی مهم ترین آن احساس عقب ماندگی در کشورهای کمتر توسعه یافته و ارتباط دادن آن به فرهنگ و عقاید خود و تلاش برای الگو برداری از فرهنگ غربی است که منجر به گسترش سبک زندگی غربی می شود.
3) حال با علوم فعلی چه کنیم؟ همه را نادیده بگیریم و حذف کنیم؟
پاسخ این سئوال قطعا خیر است.ما موظف و مکلف هستیم به همه پیشرفت های غربی ، فرهنگ غربی و سبک زندگی شان آشنا باشیم اما در انتخاب آنها به عقاید و اصول خودمان پایبند باشیم.
در نظام فکری عقلانیت اسلامی که منتج از نظرات تشیع هست و پرچمداران آن علامه طباطبایی، امام خمینی و مقام معظم رهبری هستند، نگاه ما به غرب نه از سر تعصب هست نه دشمنی، ما نه سنت گرای صرف هستیم که چشممان را به پیشرفت ها ببندیم، نه سنت ستیزیم که به همه سنت هایمان پشت پا بزنیم، نه متجدد هستیم که تنها راه پیشرفت را مثل انسان غربی رفتار کردن بدانیم، در این نظام فکری ما به سنت هایمان پایبندیم، پیشرفت های دنیا را می بینیم، با آنها آشنا می شویم و مطابق اصول خودمان هرکدام که با اصولمان ناسازگار نیست انتخاب می کنیم و آن را به کار می بندیم.
اهمیت کار گروهی از قبل مشخص بوده ولی چند تا حق اینجا وجود داره
1. حق مدیر بر اعضای گیر
2 .حق اعضای گروه بر مدیر
مدیر گروه باید به اعضاش اعتماد کافی رو داشته باشه و بتونه بر اساس حیطه همون فرد کار رو تقسیم کنه
اعضای گروه هم با ولایت پذیری صد درصدی داشته باشند و به تمامی حرفای مدیر عمل کنند.
وجود یک مدیر با لا اقل ناظر خوب برای شروع کارهای گروهی لازمه.